شعر زیر را برای ارائه به مراسم شب شعر انتظار شهرستان سیرجان سرودم.
مراسمی که متأسفانه به علت برنامه ریزی نادرست برگزارکنندگان با عدم استقبال مردم و مسئولین روبرو شد و ایکاش ....
دادخواه امّت
ای باوفا کجایی؟ صاحب لوا کجایی؟
ای مقتدا کجایی؟ نور خدا کجایی؟
بیداد کنده بنیاد، رفتیم جمله از یاد
مانده است در گلو داد، بنمای رهنمایی
از صعنه حسودان، بر لب رسیده است جان
لطفی نما ز احسان، تو حجت خدایی
تشخیص حق و باطل، در عصر ماست مشگل
کشتی نشسته بر گِل، بنما گره گشایی
مردانِ بالیاقت، آماجِ تیر تهمت
ای دادخواهِ امت، کی میشود بیایی؟
آلوده با گناهیم، مغبون و عذرخواهیم
دنبال یک پناهیم، داد از غم جدایی
« مجنون » شده پریشان، زین وضع نا به سامان
ای پادشاهِ خوبان، وقت است تا بیایی
شعر از محمدحسین شیبانی (مجنون)
یکی از دوستان پیامک زیر را برایم ارسال کرد:
نانوا هم جوش شیرین می زند
.
.
.
.
.
بیچاره فرهاد!
من هم بدون معطلی این دو بیت شعر را سرودم و در جوابش به او پیامک فرستادم:
جوش شیرین می زند گر نانوا تا رساند تکه نانی دست ما
نیست منظورش که ما گردیم سیر نان خود را این چنین خواهد دو تا!
گُلِ مزبله
باغبانِ باغ را همواره باشد انتظار
تا نهالی را که بنشاندست، بنشیند به بار
حیف باشد با عزیزان، گر نگویم این سخن
دوستی با مردمِ نادان ندارد اعتبار
ای عزیزِ من رفاقت با خردمندان نکوست
همنشینِ مردمی شایسته باشد افتخار
از غرور و کبر اندر زندگی پرهیز کن
خودپسندی چز پشیمانی نمی آرد به بار
پای را از حدِّ خود ای جان دل بیرون منه
تا بمانی ایمن از هردام در این روزگار
ای پدر گر خود اسیرِ دامِ افیونی بدان
روزگارت را تبه خواهد نمود این نابکار
با زرنگی، تا به کی از خلق پنهان می کنی؟
رنگ و رویت کرده احوال درونت آشکار
کارِ بد هرگز مکن، گردِ پلیدیها مگرد
گفت مولایم کلامی، تا بماند یادگار:
تیشه را بر ریشه اولاد می کوبی چرا؟
گُل درونِ مزبله هرگز ندارد اقتدار
شوره زار هرگز بهاری را نمی بیند به خود
آبِ شیرین و زمینِ خوب، گُل آرد به بار
حرفِ« مجنون» می نشیند بر دلِ اهلِ ادب
راستی را پیشه کن پیوسته تا انجامِ کار
شعر: محمدحسین شیبانی « مجنون »
زندگانی
زندگانی چیست؟ گهی شادی، گهی غم خوردن است
سال و ماهی زیستن، عاقبت هم مُردن است
عمر بی مقدارِ ما صرفِ منم ها می شود
خانه ی من، ملکِ من، اولادِ من ها گفتن است
از هوای نفس اطاعت کردن و گردنکشی
زندگی این نیست جانم، گول شیطان خوردن است
سیری اندر روزگارِ مردمِ پیشین بکن
ساعتی از عمرِ تو بهرِ تفکر کردن است
مال و اولادِ تو زینت است بهر زندگی
بهتر از اولاد و اموال، فکر فردا کردن است
گر مسلمانی رسولت هست ختمی مرتبت
گوش بر حرف رسول و راه مولا رفتن است:
بهتر از صد باغِ خرما وقف کردن بعدِ مرگ
دانه ای خرما به دستِ خویش اهدا کردن است
حرفِ«مجنون» گرچه در اینجا بسی بی ارزش است
عاقلان دانند با دنیا چه سودا کردن است
شعر: محمدحسین شیبانی « مجنون »
حاصل عمر
سالهای رفته را از عمر منها می کنم
خاطرات خویش در لفافه افشا می کنم
یاد ایامی که شد بیهوده از عمرم تلف
روی کاغذ گوییا تکلیفِ انشا می کنم
از خدای خویش هم شرمنده، هم امیدوار
تا تماشاخانه ی دل را تماشا می کنم
یادم آید از جوانی، با غرور و بی خیال
پیش خالق نادم واز خلق اخفا می کنم
گاه می خندم، گهی میریزم از هر دیده اشک
خنده بر دیروز و زاری بهر فردا می کنم
حاصل عمری که در راه رضای او نبود
روسیاهم، عفو را از او تمنا می کنم
سهم«مجنون» نیست جز حسرت ز عمرِ طی شده
من امامان را شفیع روز عقبا می کنم
شعر: محمدحسین شیبانی«مجنون»
عزت انسان
عزت انسان که بدست خداست
معرفت خالق بی منتهاست
قطره و دریا
سیل دنیای مجازی
سلام مجدد
شعر طنز عید فقرا!
مجادله در ادبیات بر سر یک خال!
انتقاد از نشریات نگارستان سیرجان و نگین کرمان در باب انتخاب دهم
اسیر دل - شعر طنزی برای آنان که قصد ازدواج دارند
وصف علی
کله ی یارو!
جهان در انتظار عدالت و عدالت در انتظار اوست....
ای دادخواه امت، کی می شود بیایی؟
جوش شیرین!
گل درون مزبله کیست؟
زندگانی چیست؟
حاصل عمرم چیست؟
[همه عناوین(16)]